سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک دیدگاه این است: اوضاع خیلی خراب است. فقط یک کودک جسور لازم است تا از میان یک جمع متحیر فریاد بزند: شاه برهنه است! ...

اما ...

... زمین پر شده از سپر و نیزه‌ی شکسته‌ی سربازان. در گوشه‌ای تلنباری از خون؛ در گوشه‌ای تکه‌های یک جسد. سگ وارد معرکه می‌شود. گوشه گوشه را جستجو می‌کند. به هر قطعه‌ی بازمانده که می‌رسد، با دقت آن را بو می‌کشد. این طرف و آن طرف می‌زند. بالأخره وارد یک دالان می‌شود. و در یک لحظه ... سگ به وجد می‌آید. گویی چیزی دیده. هیجانش باز هم بیش‌تر می‌شود. او مطمئن شده. بله، این صاحبش است. صاحبی که روی زمین ولو شده. صاحبی که در جنگ کشته شده. و این جسد اوست. و سگ هم پس از چنان پیکاری انتظاری جز جسد آن صاحب را نداشته؛ سگ منطقی است. و خود را به طرفة‌العینی به صاحب مرده‌اش می‌رساند. گویی دنیا را به او داده باشند؛ نه، او همه‌ی دنیا را هم نمی‌خواهد. او فقط صاحبش را می‌خواهد. و شروع به لیسیدن جسد می‌کند ...

این‌ها توصیف یکی از سکانس‌های آغازین فیلم محبوب من، فیلم آمریکایی Troy، ساخته‌ی سال 2004 است. فیلم‌ساز، آقای ولفگانگ پترزن که همین یکی دو سال پیش هم درگذشته، با این روایت قصد دارد تأکید کند که یک سگ حتی جسد صاحبش را هم با اشتیاق زایدالوصفی می‌پرستد. و یک سگ هرگز به صاحبش خیانت نخواهد کرد. از نظر فیلم‌ساز در حال حاضر هم، یعنی در وضعیتی که از پس سال‌ها پیش بینی می‌شده، باز هم خیانتی صورت نخواهد گرفت. و این یعنی این‌که نمی‌توان امیدوار به یک کودتا بود.

به راستی کدام دیدگاه درست است؟ حق با کیست؟ چه خواهد شد؟

به نظر می‌رسد فقط باید نشست و منتظر ماند.


نوشته شده در  شنبه 102/7/15ساعت  1:19 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
انکار واقعیت
تغییر صدا
سیاست قدیمی
درندگی
فهمیدگی
[عناوین آرشیوشده]